در وسط کوچه می ایستم و
بوی نعش گربه ای که آنجاست را با تمام وجود استشمام می کنم
و خوشحال می شوم
از ته دل
برای قربانی این شعر خاکستری
که دیگر لازم نیست بوی زباله هایی که تا دیشب می خورد را تحمل کند
و چه غمگین میشوم
برای توله گربه هایی که
ظهر باید
منتظر لاشه گوشت پدرشان باشند
به خانه می روم و برای ناهار
سیگار را سرخ می کنم و با سس تند می خورم
و ...
و به تو فکر می کنم
به دستی
که اما باید فقط بر گردن چوب سیگارم بیاندازم و در بوسه دود غرق شوم
به ابرها ..
به ابر ها نگاه می کنم و زحمت باریدن را به آنها نمیدهم
ساعتها میگذرد و من
به خدا نگاه می کنم
که باهمان لحن همیشگی می گوید..
... چشمانت را به من بسپار
پس به من ماه را هدیه مید هد
تا باور کنم
که
دلتنگ چشمانت هستم
دیگر توان دیدن آن چشم روشن آسمانی را ندارم
باید فکری برای شام و این شکم صاحاب مرده کرد
هوس گوشت پرنده ای کرده ام
چراغ کوچک میز تحریری که هیچوقت نداشتم را روشن می کنم
بوف کوری که در تاغچه اتاقم زندگی می کرد را برای خوردن انتخاب می کنم
راستی
خوش به حال من!
خوش به حال تو؟!
من دوستت دارم
و
تو دوستم داشتی
۸۶
تقدیم به هیچ کس٬ تقدیم به تو٬ به من
شدیــــــــــــــــــــــــداً اینو دوس دارم
من به تو و به خودم که تو را دارم و هیچگاه نفهمیدیم که چه داریم افتخار میکنم
من همه به همه دوست داشتنها افتخار میکنم.... به همه ی گذشته ها که دیگر هیچ نداریم....
من به ما