خاموشم
امشب
در ساگرد تولد غریبگی با تبریک گذاران این مجلس
همچو صدای شیون یتیمی در زیر آوار
همچو نوری که از چراغ خواب یک آسمان خراش در اتاقی فراموش شده
گم شده ام
اینجا هدیه ای جز من نیست برای من
آه ای کاش مرا نمیشکستی در هم ای زمان
یادت هست که میگفتم :
ای کاش میتوانست زمان را به زمین زد
چراغ ها را خاموش نکنید
او به من شلیک میکند
از تو میخواهم آن چهار صفر کنار هم نشسته
را برایم هر شب به هدیه بیاوری
من گم شده ام در هیاهوی خویش
نور کم است
آخر حتی شمعی هم روشن نیست
خواهش میکنم چراغ را روشن کنید
چون
اینجا
من
خاموشم
امشب
24 آبان 1388
تهران
نیما
یعنی قشنگ خاک بر سرم