وقتی به چشمانش می نگری فقط دوست داری دوستش بداری
و ...
وقتی
به چشمان تو می نگرم فقط سعی می کنم دوستت بدارم
اما تو دوستم میداری
و میدانم که عاشقت نیستم
اگر بودم
حالا نبودم
مثل او که عاشقم بود و حالا
نیست
مثل او که عاشقش هستم و حالا
نیستم
عشق
صبحی بود
عشق
روزی بود
عشق
یلدای جوانی بود
عشق
صدایی بود میان هم همه
عشق
نوری بود
در روشنای روز
عشق
شکلی بود
میان اشکال
عشق
در چشمی بود
عشق
دستی بود
باری
سرد تر از مرگ
اما نوازشی سوازن را تجربه شد
عشق
خاطره ای بود
شد
ماند
و حالا
عشق
فقط بود
مرداد ۹۰
تهران
او اینجاست
اما من نیستم
میلغزم در لبه دیواری معلق
اما من اینجا نیستم
حضور روشن یک لحظه را
در تنگاتنگِ پلک هایت زندگی کردم
تا به امروز
اما من اینجا نیستم
لرزان میکند تمام چشم انداز سبز را
مه آلودگی تو
مه آلودگی ما
همچون من
که ابدیت عشق را لرزان مینگرم
اما
من
اینجا نیستم
میروم
دنیای کوچک را
تا حضور لرزانِ لحظه
در ابدیتِ چشمانت را
باشم
اما
من
اینجا نیستم
آنجایم
می دانی
whyma-n
تهران 90 اردیبهشت